رو به پایان است ...
خورشید اندک اندک خیمه ی نور را برمی چیند و بارو بنه اش را سوار بر مرکب غروب می کند ...
رو به پایان است ...
اخرین نفسهای روز و اخرین تلٵلو زرفام خورشید گیتی گستر
..صدای پای شب نرمک نرمک بگوش جان می رسد و به چشمِ سر می اید ...
دلهای پر از بعض آرام آرام سفره ی گلایه ها و دلتنگیها را پهن می کنند ..تا شبانگاه شاهدی بر انجمن
دلدادگی بجای نگذارند ..
چشمی نبیند انچه در رثای دل پر از غصه ی خود می سرایند ....
رو به پایان است ...
پایان گفتنی های رنگ الود ،
امدنهای بی حاصل و رفتن های بی ثمر...
گوشها خسته از شنیدن یاوه و چشمها اشک الود از دیدن تزویر ....
همه می روند و جای خودرا به تاریکی و سیاهی اما حقیقتی محض می دهند ..
همه را پایانی است ...
اما شروع من ...شروع غمگساری ناداشتنت و تبلور جهانی که من سلطان و تو ملکه آنی تا ساعاتی
بعد اغاز می شود .
جهانی که در ان کسی جز من و تو نیست ..
جهانی برای ما و دنیایی فارغ از هر نامحرم متخاصم ...
که گفتگوی من و تو اغاز می شود و
زینهار که خلعت عاشقی برتن کنی و در حجله ی محرمانه مان بوقت حاضر باشی ..
من منتظرم !