شاید لازم بود این روزها بیایند و برخی دلها بهم نزدیک و بعضبی ادمها از هم فاصله بگیرند ...
دلهایی که انگیزه های بهم نزدیک شدن را باخته و آدمکهایی که می بایست از انها دوری کنیم اما جراتش را نداشتیم .
این روزهای کابوس گونه را به فال نیک می گیرم واز حضرت دوست تمنای خلاصی از این دوران را دارم . اما درس و پند این دوران را تا پایان عمر دوره می کنم و جزوه هایش را برای فرزندانم نگه می دارم .
شوخی نیست ...
اینکه قلب و روحت تسخیر شود .. دلت را آماج پیکانهایی کنی که از چله ای در آنسوی پرچین ها و حصارهایت رها شده ...
اینکه بدانی ممکن است ملعبه ای بیش نباشی اما چهره ای سپاسگزار از خود به نمایش بگذاری
شوخی نیست ...
که ملامتها و سرزنشها را انگیزه و هدفی برای ادامه روزمرگیها و دلمردگیهایت کنی ...
اینکه جایگاهت را رها سازی و قواعد و سیره ات را در معرض اضمحلال قرار دهی ...
شوخی نیست ..
که خط قرمزی روی خطهای قرمزت بکشی و پا روی قولنامه ی شخصیتی خود بگذاری ..
اما شوخی هست ، اینکه کسی که به تو نیاز ندارد ، ابراز نیاز کند ...!!!!!!!!
بودم ...
سنگی خارا ...
قطعه ای از کوهی استوار ...
پاره ای از صلابت و قوام ...
جدا شده از قله ای رفیع ...
چه رفته است مرا که چون تکه سنگی ملعبه کفشهایی تا به تا شده ام ...!!!!!!!!!!
که سوقم دهد به ماندابها و خاکروبه های متعفن و زشت ترکیب ....
که اینگونه به تحقیر راهم به کَلجان افتاده و عزیز چشم کَنّاسم !!؟؟؟