دلنوشته های وحید کیاپور

فرهنگی.ادبی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
  • ۱۲ فروردين ۹۹، ۱۶:۰۶ - علی شبانه
    همم...

۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «غزل عاشقانه» ثبت شده است

چاره درد

سه شنبه, ۱۲ فروردين ۱۳۹۹، ۰۸:۱۹ ب.ظ

خواهم که در آغوش تو ای یار بمیرم

از درد تو ای یـــــار وفـــــادار بمیــرم

 

ناگـفتـــــن سرّ غم تو باعث آنـــــست

یا که بیمار شوم یا که به یکبار بمیرم 

 

هرچنـــــد مرا محـــــرم اسرار ندانی 

ناچار ندانســـــته ی اســـــرار بمیـرم 

 

دوش گوهر اشک تو در نرگس جادو 

لغزیـــــد و زلغزیـــــدن آن زار بمیرم 

 

اشک چاره ی ناچـاره ی درد است ولیکن

چاره آن است کزین چاره به ناچار بمیرم

 

ای که با جمعی و بی جمع نیارامی تو 

زان هراسم که بدور از تو و بی یار بمیرم

 

روی گلگون تو جان و رمقم می بخشد 

راضی مشـــو در حســرت گلزار بمیرم 

 

همه شب تا بسحر ورد زبان منِ "تنها"ست

از درد تو ای یـــــار وفـــــادار  بمیـــــرم 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ فروردين ۹۹ ، ۲۰:۱۹
وحید کیاپور

کویر عمر

پنجشنبه, ۷ فروردين ۱۳۹۹، ۰۲:۱۴ ق.ظ

در کویر عمر ما او تک گل بیخار بود  

همدم شبهای ما آن نرگس بیدار بود   

 


تا که بود از مهر بی پایان خود حرفی نگفت

هرکه بود آن مه جبین از عشق ما بیمار بود


موی پرچین را بمضراب دوناخن می نواخت

گویی آوای سه تار و نغمه ی سیتار بود


جهد او حاصل نشد تادرکشد جام شباب

تر نشد یک لحظه کامش مرغ بوتیمار بود


پیش پای مهر او ما عشق خود گردن زدیم

آنچه بود عشقی نبود مذبوح بی مقدار بود


او محاط از  فرق وهجرو زجر دلتنگی زما

ما محیط رفق او ، او نقطه ی پرگار بود

 


زان صباحی که فراق امّید " تنها " را برید

از فراغ از  زندگی از عاشقی بیزار بود


#وحیدکیاپور(تنها)

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ فروردين ۹۹ ، ۰۲:۱۴
وحید کیاپور

غروب عاشقانه

چهارشنبه, ۶ فروردين ۱۳۹۹، ۰۴:۲۴ ب.ظ

 

رو به پایان است ...

خورشید اندک اندک خیمه ی نور را برمی چیند  و بارو بنه اش را سوار بر مرکب غروب می کند ...

رو به پایان است ...


اخرین نفسهای روز و اخرین تلٵلو زرفام خورشید گیتی گستر


..صدای پای شب نرمک نرمک  بگوش جان می رسد و به چشمِ سر می اید ...



دلهای پر از بعض آرام آرام سفره ی گلایه ها و دلتنگیها را پهن می کنند ..تا شبانگاه شاهدی بر انجمن

دلدادگی بجای نگذارند ..


چشمی نبیند انچه در رثای دل پر از غصه ی خود می سرایند ....



رو به پایان است ...

پایان گفتنی های رنگ الود ، 


امدنهای بی حاصل و رفتن های بی ثمر...



گوشها خسته از شنیدن یاوه  و چشمها اشک الود از دیدن تزویر ....



همه می روند و جای خودرا به  تاریکی و سیاهی اما حقیقتی محض می دهند ..

همه را پایانی است ...



اما شروع من ...شروع غمگساری ناداشتنت و تبلور جهانی که من سلطان و تو ملکه  آنی تا ساعاتی

بعد اغاز می شود .


جهانی که در ان کسی جز من و تو نیست ..

جهانی برای ما و دنیایی فارغ از هر نامحرم متخاصم ...

که گفتگوی من و تو  اغاز می شود و 

زینهار که خلعت عاشقی برتن کنی و در حجله ی  محرمانه مان بوقت حاضر باشی ..


من منتظرم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ فروردين ۹۹ ، ۱۶:۲۴
وحید کیاپور

صبح بخیر

دوشنبه, ۴ فروردين ۱۳۹۹، ۰۱:۱۸ ق.ظ

صبحت بخیر



صبحت بخیر


اولین لحظات با اولین"
 صبحت بخیر" ....

اولین صبح بخیرت بامن ...

دیر فهمیدم که چرا همواره
 جا ماندم ..

چرا همیشه دیر رسیدم ...
و چرا حسرت دیر "دیدنت" را عمری بجان خسته خریدم ...

حسرتهایم از غفلتم بود ...
از خواب بی خبری و بی خیالی ...
وقتی چشمهایم مست خواب بود، چشمهای او بیدار ..وقتی هرشب  در اندیشه ام تصویر نادیده ات  را ترسیم می کردم  اندیشه اش هر روز وجودت را رصد می کرد ..! 

وقتی در خواب روی محوت را می دیدم و قلبم به خواهش *یک‌لحظه* دیدنت به طپش می افتاد ، او در بیداری  عقل را به *یک عمر  داشتنت*  بخدمت گرفته بود !
قلبم می خواست که _ببیندت و عقل او میگفت _داشته باشدت..._ 

من به احساس تورا _آزاد_ در مرغزار دلم میخواستم، و او به تعقل تو را _اسیر_ ترفندهای نفس ...

من ندیدمت و به جستحویت بودم و او دیدت و کاستیهایش را در تو جستجو کرد .  ...

تو را صید کرد و سبد عقده ها و نداری هایش را پر کرد و من ماندم و با سبدی تشنه و خالی از آرزوهای برآورده نشده ..
چون خواب بودم و او بیدار ! 
من تورا حس کردم و اوتورا لمس .
من می خواستم که از من به اسمان برسی و اوخواست از تو به کهکشان برسد ...

اینبار بیدار بودم و اولین صبحت بخیر را گفتم ...

اینبار پلک نزدم تا برایت اولین باشم 

یادت باشد " اول من گفتم" 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ فروردين ۹۹ ، ۰۱:۱۸
وحید کیاپور

غم عظمی

دوشنبه, ۴ فروردين ۱۳۹۹، ۱۲:۵۸ ق.ظ

غم عظمی

 

دور از رخ تو با دل شیدا چکنم ؟ 
 

چکنم با غم و با حسرت فردا چکنم 

 

 

دلم از خواهش دیدارتو خونست کنون
 

تو بگو با دل و با خواهش بیجا چکنم 

 

 

هردم از باده ی گلرنگ لبت مست بدم 
 

فارغ از ساغر تو با می و مینا چکنم ؟ 

 

 

منکه از مشربه ی عشق تو سیراب بدم
 

زین همه تشنگی با نهر مصفا چکنم  ..؟ 

 

 

شب که از زمزمه ی نغمه ی تو خواب شدم
 

بهر این چشمه ی خون با لو و لالا چکنم ؟


 

دیدم از خانه ی من رخت سفر بستی دوش 
 

گیرمی کور بدم با دل بینا  چکنم ...؟ 

 

 

چکنم حال که از عشق  تو بیرون شدم 
 

با غم دلشدگی ، این غم عظمی چکنم ؟

 

#وحیدکیاپور

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ فروردين ۹۹ ، ۰۰:۵۸
وحید کیاپور

پندار

شنبه, ۲ فروردين ۱۳۹۹، ۰۷:۰۳ ب.ظ





جزیار نمی باشد اندیشه و پنـــــدارم
من روی گران دارم از غمزه ی اغیارم

قربان بتی گردم که باصورت بی‌مَثَلش
افریـــــطه براند او از وادی افکـــــارم

ازعشق‌محاطم‌من عشقی که هم(ا)و زاده
او دایره ی مهــــر و من نقطه ی پرگــــارم

آن روز که مهرم را بنهاده به قلب خویش
اشکم زفرح جوشید از دیده ی خونبــارم

چون لعل لبش دارم یاقوت رخش ایضا
بیـــــزار ز سیم وزر از درهم و دینــــارم

کس موی ندید از او کس بوسه‌نچید از وی
من شـــــکر ازین گویـــــم بر درگـــه دادارم

"تنها" نفروشی تو یک خال لبش حتی !!!!
گرقـصدْ چنین داری  من نیز خریدارم

#وحیدکیاپور(تنها)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ فروردين ۹۹ ، ۱۹:۰۳
وحید کیاپور

کویر عمر

شنبه, ۲ فروردين ۱۳۹۹، ۰۵:۵۲ ب.ظ

 

در کویر عمر ما او تک گل بیخار بود  
همدم شبهای ما آن نرگس بیدار بود   

 

تا که بود از مهر بی پایان خود حرفی نگفت
هرکه بود آن مه جبین از عشق ما بیمار بود

موی پرچین را بمضراب دوناخن می نواخت
گویی آوای سه تار و نغمه ی سیتار بود

جهد او حاصل نشد تادرکشد جام شباب
تر نشد یک لحظه کامش مرغ بوتیمار بود

پیش پای مهر او ما عشق خود گردن زدیم
آنچه بود عشقی نبود مذبوح بی مقدار بود

او محاط از  فرق وهجرو زجر دلتنگی زما
ما محیط رفق او ، او نقطه ی پرگار بود

 

زان صباحی که فراق امّید " تنها " را برید
از فراغ از  زندگی از عاشقی بیزار بود

#وحیدکیاپور(تنها)

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ فروردين ۹۹ ، ۱۷:۵۲
وحید کیاپور