دلنوشته های وحید کیاپور

فرهنگی.ادبی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
  • ۱۲ فروردين ۹۹، ۱۶:۰۶ - علی شبانه
    همم...

۲۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعرعاشقانه» ثبت شده است

نگهبان عشق

شنبه, ۹ فروردين ۱۳۹۹، ۰۲:۴۰ ب.ظ

سلام والی شهر قلبم .

دیشب درب شهرتو باز گذاشته بودی ..

نگهبانهای دروازه ی شهر  بخواب رفته بودند .

حواست به شهرت هست ؟ سر دیوارها کماندارهارو مرخص کرده بودی ؟!! صدای

جارچی نیمه شب رو نشنیدم ! کسی نگفت " اسوده بخوابید ...شهر در امن و امان است !"

دیشب شهرت در امن و امان نبود ؟ !!!

کجا رفته بودی  که ملازمان از غیبت چشمان بیدارتو  نه بیدار بودند و نه جار زدند و نه

کمان بدست گرفتند ؟؟

حواست به شهرت نیست عزیز...حواست به شهرت نیست .!!!
!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ فروردين ۹۹ ، ۱۴:۴۰
وحید کیاپور

بهانه عشق

شنبه, ۹ فروردين ۱۳۹۹، ۰۲:۱۹ ب.ظ

بهانه ای باید


تا جهانی افریده شود و کائنات ظهور کنند


فصول یکی یکی و پشت در پشت  یکدگر را بدرقه کنند و رنگ و لعابی متفاوت ومتمایز را به

منصه ی ظهور رسانند ...


خورشید فَلَق  جهان افروز شود  و در منزل َشَفَق  چشم بر دنیا ببندد.


ستارگانِ شب  بذر چشمک در  دامنه ی اسمان بکارند و افتاب صبح انها را بدرود .


زندگی آغاز شود ، پرنده بر سر دار نغمه سراید ،  ماهی در قعر دریا با  گردنبندی از حباب 

 

عروس دریا را رونمایی کند و قاصدک  زنجیر از پای بگسلد و مژده های شیرین و روحبخش بر

ادمیان بپراکند ....



آری .. 


اینها را بهانه ای باید ....


و زندگی را هم  انگیزه ای است بنام  "عشق" 

 و عشق  بهانه ای خواهد تا متبلور شود  ،  نمو یابد و   متعالی گردد....


و تو ای  "زن"  ای دامان پاک ، ای رسول پاکی ... ای خداوندگار مهر ....

 
بهانه ی عشقی ❤️

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ فروردين ۹۹ ، ۱۴:۱۹
وحید کیاپور

کویر عمر

پنجشنبه, ۷ فروردين ۱۳۹۹، ۰۲:۱۴ ق.ظ

در کویر عمر ما او تک گل بیخار بود  

همدم شبهای ما آن نرگس بیدار بود   

 


تا که بود از مهر بی پایان خود حرفی نگفت

هرکه بود آن مه جبین از عشق ما بیمار بود


موی پرچین را بمضراب دوناخن می نواخت

گویی آوای سه تار و نغمه ی سیتار بود


جهد او حاصل نشد تادرکشد جام شباب

تر نشد یک لحظه کامش مرغ بوتیمار بود


پیش پای مهر او ما عشق خود گردن زدیم

آنچه بود عشقی نبود مذبوح بی مقدار بود


او محاط از  فرق وهجرو زجر دلتنگی زما

ما محیط رفق او ، او نقطه ی پرگار بود

 


زان صباحی که فراق امّید " تنها " را برید

از فراغ از  زندگی از عاشقی بیزار بود


#وحیدکیاپور(تنها)

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ فروردين ۹۹ ، ۰۲:۱۴
وحید کیاپور

امیدوار

چهارشنبه, ۶ فروردين ۱۳۹۹، ۰۵:۱۸ ب.ظ

تورها گرسنه اند ...

کوسه ها ،

تورهای بی نصیب را شکم دریده اند .. باز من  تورهای تازه ای پهن می کنم 

موجها ، 

قایقم را به صخره کوفته اند 

پاروان من ،  بی رمق بر آب  زار می زنند .. لیک دستهای من نمرده اند .. روی اسکله  مثل

جاشوان شبزده .. لنج آفتاب را  انتظار می کشم ..!


 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ فروردين ۹۹ ، ۱۷:۱۸
وحید کیاپور

وقتی همه خواب بودند

چهارشنبه, ۶ فروردين ۱۳۹۹، ۰۵:۰۱ ب.ظ





یکی اینجا هست که برای یک لحظه با تو بودن بی تابی می کند...

یکی  اینجا هست که  بوی موهایت را  لای بوته های گل رز جستجو می کند....

یکی اینجا هست که شمیم نفسهایت را در نافه ی مشکین اهوان پی جوست ..

عزیزمن ! تو تک دانه مرواریدی که چه خوشبخت بودم اگر  می آرامیدی  به  ارامش  در صدف وجود


بی مقدارم تا در آغوشم نوای عشق زمزمه کنی و مشق مهر کنی ...

باری عزیزم !  امشب تاسحر در این گوشه ،  زاویه نشین دعایم برای تو ، برای تو که عزیزی و آرزو ...

نازنینم بیارام اسوده که بجای تو ، چشمانی منتظر امدنت بیدار می ماند تا سحرگاهی که

می روی چشم خواب الودم مرا به رسوایی  چله نشینی عشق تو گواهی ندهد . بیدار می مانم

تا سرخی چشمان غمینم مرا به بی تابی عشق تو هوار نکشد ...

عزیز راه دورم ... اسوده بیارام که امشب دلی بجای تو ،  اشوب  و چشمی به انتظار امدنت و

گوشهایی  منتظر شنیدن خرد شدن برگهای رنگارنگ پاییز زیر گامهای خرامانت است..

من و خزان به انتظارت هستیم .خزان امسال چه زیباست باتو .. جشنواره ی رنگها و زیباییهاست

باتو...

یادت باشد  من و خزان منتظرت هستیم ..

یادت باشد... 


#وحیدکیاپور

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ فروردين ۹۹ ، ۱۷:۰۱
وحید کیاپور

با من سخن بگو

چهارشنبه, ۶ فروردين ۱۳۹۹، ۰۴:۴۶ ب.ظ

امشبم راساختی .

فقط با یک لبخند و محاوره ی صادقانه .

قلمم مثل  اسبی سرکش روی کاغذ دیوانه وار می تازد..

این منم .... همینی که با یک کلمه تمام دنیا روی سرش خراب و با یک کرشمه  همه  بیابانهای

دلِ "خالی از سکنه اش" به باغ ارم مبدل می شود.


این منم ...عاشق تر از همیشه ی تو ...

با لبخندی و  با دلی مالامال از مهر تو  اینجا نشسته ام ..

عاشق تر از همیشه ،
 
دوستت دارم .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ فروردين ۹۹ ، ۱۶:۴۶
وحید کیاپور

غروب عاشقانه

چهارشنبه, ۶ فروردين ۱۳۹۹، ۰۴:۲۴ ب.ظ

 

رو به پایان است ...

خورشید اندک اندک خیمه ی نور را برمی چیند  و بارو بنه اش را سوار بر مرکب غروب می کند ...

رو به پایان است ...


اخرین نفسهای روز و اخرین تلٵلو زرفام خورشید گیتی گستر


..صدای پای شب نرمک نرمک  بگوش جان می رسد و به چشمِ سر می اید ...



دلهای پر از بعض آرام آرام سفره ی گلایه ها و دلتنگیها را پهن می کنند ..تا شبانگاه شاهدی بر انجمن

دلدادگی بجای نگذارند ..


چشمی نبیند انچه در رثای دل پر از غصه ی خود می سرایند ....



رو به پایان است ...

پایان گفتنی های رنگ الود ، 


امدنهای بی حاصل و رفتن های بی ثمر...



گوشها خسته از شنیدن یاوه  و چشمها اشک الود از دیدن تزویر ....



همه می روند و جای خودرا به  تاریکی و سیاهی اما حقیقتی محض می دهند ..

همه را پایانی است ...



اما شروع من ...شروع غمگساری ناداشتنت و تبلور جهانی که من سلطان و تو ملکه  آنی تا ساعاتی

بعد اغاز می شود .


جهانی که در ان کسی جز من و تو نیست ..

جهانی برای ما و دنیایی فارغ از هر نامحرم متخاصم ...

که گفتگوی من و تو  اغاز می شود و 

زینهار که خلعت عاشقی برتن کنی و در حجله ی  محرمانه مان بوقت حاضر باشی ..


من منتظرم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ فروردين ۹۹ ، ۱۶:۲۴
وحید کیاپور

به امید تو

سه شنبه, ۵ فروردين ۱۳۹۹، ۰۹:۵۶ ب.ظ

با امید می خوابم 


امید بفردایی که دیدن  رخ تو  و شنیدن صدایت را به ارمغان می اورد .



حس داشتنت سنگینی غم لاجرم روزو روزگار را برایم  پرکاهی می کند 



هوس دیدنت و استشمام طره گیسویت مرا هر اینه به شورو شعفی وامی دارد که  نه صوفی در



سما به ان می رسد و نه درویش در خلسه .



حس *دوست داشتنت* را فقط حس می کنم ، لمس می کنم ، و تمام روح و جانم را در محراب


عشق تو پیشانی به خاک می سایم ...


نامش را نمی دانم و. حدش را نمی شناسم  اما می دانم که به ان نیاز دارم ...


ناشناخته ایست  که ناشناختگیِ این  دلدادگی، مرا بر پیمان عشقت استوار می دارد ...
 

*حس شناختنش* مرا لحظه به لحظه و روز به روز پاینده تر و ماناتر در طریق عشقت  گام زنان  به


سوی سرچشمه مهر رهنمون می باشد ..


بگذار برایم ناشناخته باشد ..نامی بر آن مگذار ...نه "عشق" نه "رفق" نه "هوس و شهوت " و نه 


رشک و حسرت " .


که راز ماندگاری ما  گمنامی حس *دوست داشتن* توست .. 


و اینکه مقصد همانی باشد که قرار بود  ، نه آنی که دل سرکش  هوس دارد .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ فروردين ۹۹ ، ۲۱:۵۶
وحید کیاپور

صبح بخیر

دوشنبه, ۴ فروردين ۱۳۹۹، ۰۱:۱۸ ق.ظ

صبحت بخیر



صبحت بخیر


اولین لحظات با اولین"
 صبحت بخیر" ....

اولین صبح بخیرت بامن ...

دیر فهمیدم که چرا همواره
 جا ماندم ..

چرا همیشه دیر رسیدم ...
و چرا حسرت دیر "دیدنت" را عمری بجان خسته خریدم ...

حسرتهایم از غفلتم بود ...
از خواب بی خبری و بی خیالی ...
وقتی چشمهایم مست خواب بود، چشمهای او بیدار ..وقتی هرشب  در اندیشه ام تصویر نادیده ات  را ترسیم می کردم  اندیشه اش هر روز وجودت را رصد می کرد ..! 

وقتی در خواب روی محوت را می دیدم و قلبم به خواهش *یک‌لحظه* دیدنت به طپش می افتاد ، او در بیداری  عقل را به *یک عمر  داشتنت*  بخدمت گرفته بود !
قلبم می خواست که _ببیندت و عقل او میگفت _داشته باشدت..._ 

من به احساس تورا _آزاد_ در مرغزار دلم میخواستم، و او به تعقل تو را _اسیر_ ترفندهای نفس ...

من ندیدمت و به جستحویت بودم و او دیدت و کاستیهایش را در تو جستجو کرد .  ...

تو را صید کرد و سبد عقده ها و نداری هایش را پر کرد و من ماندم و با سبدی تشنه و خالی از آرزوهای برآورده نشده ..
چون خواب بودم و او بیدار ! 
من تورا حس کردم و اوتورا لمس .
من می خواستم که از من به اسمان برسی و اوخواست از تو به کهکشان برسد ...

اینبار بیدار بودم و اولین صبحت بخیر را گفتم ...

اینبار پلک نزدم تا برایت اولین باشم 

یادت باشد " اول من گفتم" 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ فروردين ۹۹ ، ۰۱:۱۸
وحید کیاپور

زیبای خفته

دوشنبه, ۴ فروردين ۱۳۹۹، ۰۱:۰۶ ق.ظ

 






امیدوارم در ارامش خوابیده باشی . خوابی عمیق و دلچسب . چشمان من بیدارند . اما ذهن و روحم پیش تو ودر کنار بالین توست . پوششی برای تن "ارام خفته" ی تو که مبادا  پوششت را کنار زده باشی و التیام است برای ذهن خسته ات که مبادا نیارامد و بیدارت کند . واهمه دارم به چائیدن و  از خواب پریدنت . 
عشقمی و خواهی بود تا زمانیکه ترجمه ی عشق برایم اشناست .تا روزی که  حرارت عشق را تن زمهریرم حس کند و تا شبی که خورشیدش دل ساکت و تاریکم را به ضیاء مبارکش منور گرداند .
بخواب عزیزم که من بیدارم .برای خفتن من هزاران سال مهلت هست . پلک نمی زنم که طرفه العینی دیدنت را از کف ندهم که برای دیدنت زمان شتابان گذراست .
عشقم ! عشقم بمان ...عشقم باش ...و عشق را مدام برایم زمزمه کن که من به زمزمه ی عشق تو در واپسین سالهای عمر ، زنده به عشق شدم . عشقم را باور کن ، وضو ساز و در سجده گاهش برایم نماز امال بخوان که ذات حضرتش مرا از عشق تو محروم نسازد .



#وحید_کیاپور

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ فروردين ۹۹ ، ۰۱:۰۶
وحید کیاپور